loading...
ممسنی و رستم
آخرین ارسال های انجمن
goodarzi8 بازدید : 666 سه شنبه 26 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

هو العلیم

دعايى كه مستجاب شد


 

 

نقل است كه روزى شوهر ام سلمه به خانه آمد و به او گفت: امروز، از پيغمبر دعايى ياد گرفتم كه از آن لذت بردم. دلم مى‏خواهد اين دعا را به تو هم ياد بدهم. (زن و مرد در دينشان بايد به همديگر كمك كنند). ام سلمه مى‏گويد: من با كمال اشتياق گفتم:

 

بگو! گفت: پيغمبر فرمود در مصيبت‏ها و رنج‏ها خود را نگاه داريد و اين دعا را بخوانيد. «اللهم اجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيرهم‏. خدايا، من بر اين مصيبت صبر مى‏كنم. تو نيز اجر مرا بده و بهتر از آن چيزى كه از دستم رفته نصيبم كن. ام سلمه مى‏گويد: شوهرم هميشه اين دعا را مى‏خواند تا اين‏كه مرد و من مصيبت‏زده شدم، ولى هر روز اين دعا را مى‏خواندم و از خدا مى‏خواستم بهتر از او را نصيبم كند. پنج‏شش ماه از مرگ شوهرم گذشته بد كه يك روز ديدم آرام در مى‏زنند.

رويم را گرفتم و خودم را پوشاندم و پرسيدم: كيست؟ صدايى آرام پاسخم داد. در را باز كردم و ديدم رسول خداست. گفتم: يا رسول اللّه، شما و خانه من؟ من خواب مى‏بينم يا بيدارم؟ ندانم اى شب قدر است يا ستاره صبح‏ تويى برابر من يا خيال در نظرم؟ دويدم حصيرى آوردم و در حياط منزل انداختم. پيغمبر روى حصير نشستند و فرمودند: آمده‏ام از تو خواستگارى كنم!

عرض كردم: آقا، هيچ زنى نيست كه به همسرى شما رغبت نداشته باشد، ولى من سه مشكل‏ دارم. فرمود: بگو! گفتم: يكى اين‏كه غيرت من زياد است. مى‏ترسم همسر شما بشوم و خداى نكرده تقصيرى در حق شما از جانب من سر بزند كه در قيامت در نجات را به روى من ببندد. گرتفارى دومم بچه‏هاى يتيمم هستند.

مى‏ترسم اسباب زحمت شما شوند. گرفتارى سومم اين است كه سنّم بالا رفته و ديگر زن به‏دردبخورى براى خانه شما نيستم! پيامبر فرمودند: بچه‏هاى يتيمت فرزندان من هستند؛ سنّت هم براى من مهم نيست. آن‏وقت، مرا به عقد خود درآورند. آن‏جا بود كه فهميدم‏ «و اخلف لى خيرا» يعنى چه، چون خدا تمام خوبى‏ها را به خانه من فرستاد. در كمالات اين زنان همين نكته بس است كه رسول خدا به او اعتماد و اطمينان خاصى داشت.

خود ايشان نقل مى‏كند كه يك روز ديدم پيغمبر نگاهى به حسين كرد و اشك پهناى صورتش را فراگرفت. عرض كردم: يا رسول اللّه، چه شده و براى چه گريه مى‏كنيد؟

فرمود: ام سلمه، يك روز، اين جگرگوشه مرا در سرزمينى به نام كربلا محاصره مى‏كنند و با اين كه نهر آب نزديكشان است، خودش و تمام بچه‏هايش را و برادرانش را با لب تشنه سر مى‏برند. بعد، مشتى خاك به من دادند و فرمودند: روزى كه ديدى از اين خاك خون مى‏جوشد بدان حسين من كشته شده است.

سال‏ها گذشت. ام سلمه مى‏گويد: حدود 50 سال بعد، روز دهم محرم كه هواى مدينه گرم بود، من در خواب ديدم در اتاق باز شد و پيغمبر با پا و سر و برهنه و غرق در گردوغبار وارد منزل شد و فرمود: ام سلمه، من از كربلا مى‏آيم. حسينم را كشتند! سراسيمه بيدار شدم و سراغ آن خاك رفتم. ديدم خاك به خون آغشته است و دانستم كه مصيبتم واقع شده است.

پایگاه عرفان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
چون دختر ایل زن به زیبایی نیست زیباست ولی فکر خودآرایی نیست در چابکـــــی و سوارکــــاری مردی همتای ‌زن ‌و ‌دختر‌ممسنی نیست -------------- گو لا له كو نا بالغه نه وقت حاله ئی دو شو نديدمش تی خوم دوساله . چه خشه سوار وابی بری و مالش بوس كنی گلَُپَلِش زر چشم كالش . پهلله سرخی شلال سر بر گ شونت تا پنج تير چاك نبره كس نی بسونه . ----------------------------- روز برفی تش بلیطی تو گلی یایش وخیر کنج چاله کتر سه و خلخلی یایش وخیر گرده و گلگ تکو شلشلی یایش وخیر او متیلل نصف شو کشک خردن زر جلی یایش وخیر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مشکل امروز شما چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 630
  • کل نظرات : 145
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 575
  • آی پی امروز : 100
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 1,245
  • باردید دیروز : 335
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 10
  • بازدید هفته : 4,097
  • بازدید ماه : 7,157
  • بازدید سال : 38,731
  • بازدید کلی : 1,395,190
  • کدهای اختصاصی