loading...
ممسنی و رستم
آخرین ارسال های انجمن
سردار ایرانی بازدید : 665 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
خوانین ممسنی از نگاه خوانین

اشاره

خوانین، زندگی و نقش آنها –خوب یا بد- جزئی از تاریخ و فرهنگ ماست. بنابراین بررسی نقش و جایگاه سیاسی-اجتماعی آنها در منطقه موجب شناخت و به تبع آن راهگشای بسیاری از درماندگی های اجتماعی است.

زندگی ایلی، با حاکمیت خان و ایلخان ده ها و صدها سال تاریخ و سنت فارس و منطقه ما را در برگرفته بود و همین کافی است تا نگاه ویژه ای به این مقوله تاریخی و جامعه شناختی داشته باشیم.

به نظر می رسد هر چه که با زمان حاکمیت خوانین بر منطقه فاصله می گیریم نوع نگاه مردم و کارشناسان اجتماعی به مقوله خان و حاکمیت خانخانی ملایم تر، قابل پذیرش تر و متفاوتر از قبل می شود. قبل تر نگاه به خان و مقوله خانخانی یاداور خشونت و ظلم و کشتار و... در ذهن ها بیشتر متبادر می شد و از ابعاد دیگر و متفاوت تر قضیه کمتر صحبت و بحث می شد. اما امروزه این نگاه تا اندازه ای با گذشته نه چندان دور متفاوت شده و از لحاظ های سیاسی، جامعه شناختی و حتی فرهنگی مورد کنکاش واقع می شود.

هنوز داستان های زیادی از ظلم برخی از خوانین در حق رعیت و مردم زیردستش شنیده می شود. هنوز از کشتن ملافلانی از متنفذین فلان طایفه توسط خان حاکم به واسطه ترس از قدرت گیری و نفوذش و یا... داستان ها بر جای مانده است. هنوز از رفتارهای غیر اخلاقی و ضدانسانی برخی از خوانین و خانزادگان وقت در قبال ناموس مردم یا برخی رعایا سخن به میان می آید. هنوز در اذهان کهنسالان و هم نسلان خوانین چنین داستان هایی روایت می شود ولی به نظر می رسد که با گذشت زمان این مقولات منفی کمرنگتر شده و جای خود را به مقولات مثبت می دهد.

توجه به تمدن و فرهنگ و آموزش در نزد بسیاری از خوانین دیده شده و حتی داستان های ناگوار فوق در زندگی خوانین برخی از طوایف نبوده یا خیلی کمتر دیده شده است. همچنین توجه به بهداشت و درمان و در بسیاری از موارد حمایت از رعایا و فقرا در دستور کار برخی از این حاکمان وقت بوده است. بنابراین امروزه می توان با فراغ بال و پژوهش جامع تر و مستقلانه تر وضعیت آن دوران را روشن ساخت و بدور از هر گونه تعصبات نژادی و قبیله ای درباره آنها سخن گفت و مقاله نوشت.

بطور مثال درباره امامقلی خان رستم ممسنی در جایی آمده است که وی به فهلیان ممسنی حمله نمود و آنجا را به تاراج برد و دست به خونریزی زد به گونه ای که در این تاراج آثار قلمی سیدمحمد ابطحی سوخت و از بین رفت.(حسن حبیبی فهلیانی، اثرهای پیش از تاریخ و دوران تاریخی، 1384).

و در جایی دیگر درباره همین خان و توجه اش به آموزش و بهداشت آمده که وی در سال 1303 شمسی در نوگک رستم حمامی عمومی بنا نهاد که خود درباره آن چنین گفته است: "یک باب حمام به طرز ایرانی برای اینکه بتوان غسل های واجب و مستحب را هم نمود ترتیب دادم و آنچه مردم طایفه رستم را دعوت به استحمام می کنم حاضر نشده و می گویند، چون پدران ما حمام نداشته و نمی رفته اند ما هم حمام نمی رویم و لازم نداریم،  این اقدام هم عقیم و بلانتیجه ماند."(تاریخ و جغرافیای ممسنی، نورمحمدمجیدی کرایی، 1371)

خوانین نیز مانند اکثر پروژه های جامعه شناختی و تاریخی دارای ویژگی ها و شرایط خاص منطقه ای به خود را دارند و در صورتی که خواسته شود از زاویه ارزشی و انسانی به این پروژه نگریسته شود باز این پروژه به رنگ خاکستری دیده می شود که در برخی مواقع این رنگ خاکستری به سیاهی می گراید ودر برخی مواقع به سپیدی. پس وقت آن است که امروز تاریخ نگاری جدیدی را در منطقه به عرصه نشر وارد کرد و به ابعاد مختلف قضیه توجه نمود.

ما می دانیم که سال های مدیدی نیست که از عرصه تاج و تخت خوانین بر منطقه می گذرد. هر چه زمان به درازا کشیده شود نگاه به تاریخ نگاه مستقلانه تر و بی طرفانه تری خواهد بود. اما با این حال بر آن شدیم تا در این شماره از فراسو درباره موقعیت آنها پرونده ای را باز نموده و وضعیت، ساختار و نقش آنها را قلمی و ثبت نماییم.

رویکردی که برای موشکافی و تحلیل این مساله، مطمح نظر ماست از دو طریق است: یکی نگاه از درون و دیگری نگاه از برون. در این پرونده تا جایی که در حوصله و فرصت نشریه بود هم از زبان و سخن آن خاندان حاکم وقت بر منطقه استفاده برده ایم و هم از نظر نویسندگان و ناظرین بر موقعیت حاکمیت خانخانی. بنابراین سعی شد کلیه جوانب امر مورد کنکاش قرار گیرد و از زوایای مختلف به آن چشم دوخته شود.

از این رو به سراغ تنی چند از آنها رفتیم که شرایط دیدار با آنها بر ما مهیا شد. برخی دیدارها کوتاه بود و برخی طولانی تر. اطلاعات و نقطه نظرات مختلفی از جنبه های سیاسی اجتماعی آن دوران بیان گردید که قضاوت و داوری درباره این مباحث بر عهده خوانندگان خواهد بود. 

در ادامه چکیده ای کوتاه از اطلاعات حاصل از این دیدارها و گفتگوها بدون هیچگونه ارزشگذاری و تایید و یا رد آنها می آید.

گفتگو با هوشنگ ایلامی:

پدرم موافق اصلاحات ارضی بود

  

طایفه دشمن زیاری از طوایف چندگانه ممسنی است که خوانین ایلامی بر این طایفه حکمرانی می کردند. مرحومان آقاخان


فرشاد تاجبخش

 ، باباخان و علیرضاخان ایلامی از جمله خوانین این دیار بودند. باباخان ایلامی از جمله خوانینی بود که در غائله جنوب (1342) شرکت داشت و در دادگاهی که منجر به صدور حکم اعدام تنی چند از سران آن غائله گردید وی نیز به دو سال زندان محکوم که پس از گذراندن یک سال از محکومیت خود آزاد شد ولی تا سالها بعد همواره تحت نظر نیروهای امنیتی حاکمیت وقت بود.

در دیدار کوتاهی که با هوشنگ خان ایلامی فرزند ایشان داشتیم ابتدا از او درباره ایل دشمن زیاری و نام فامیلی ایلامی پرسیدیم که در جواب گفت:

درباره واژه دشمن زیاری روایات مختلفی وجود دارد گروهی معتقدند که آنها طرفدار آل بویه بوده اند و دشمن آل زیار . به همین خاطر گفته شده دشمن زیاری یعنی دشمن آل زیار. روایت دیگری هم هست که دشمن زیاری را برگرفته شده از «ابن کاکویه دشمن زیار» می دانند که جد ما بوده است.

هوشنگ ایلامی که دارای تحصیلات فوق لیسانس آب خیزداری و منابع طبیعی از دانشگاه ایالتی یوتا در آمریکا است و سال ها در این رشته و در استانهای فارس و بوشهر و... به کار و تدریس مشغول بوده است ادامه می دهد:

خانواده ایلامی ابتدا در دشمن زیاری کهگیلویه ساکن بوده اند. در آنجا دو طایفه الیاسی و کشتاسبی بوده اند که بر اثر درگیری و کشته شدن تعدادی از آنها، اجداد ما از آنجا به ممسنی کوچ می نمایند و نام این منطقه نیز بنا به همان دشمن زیاری کهگیلویه و کوچ نمودن اجداد ما به این منطقه گذارده شد.

در مورد نام فامیلی ایلامی نیز چون پدرم اهل کتاب و علاقه مند به مطالعه بود و کتاب های منبع و ماخذ و ریشه ای را دنبال می نمود به همین خاطر بنا به حکومت ایلام باستان و علاقه مندی به تاریخ ایران این نام را برگزید. در واقع پدرم لرها را نزدیک به دولت بزرگ ایلام قدیم می دانست. البته فامیل های دیگری در خانواده ما هم هست مانند رشیدی، جهانگیری، دشمن زیاری، دشمن زیاری ایلامی و...

هوشنگ ایلامی درباره اصلاحات ارضی و قضایای سال 1342 که معروف به غائله جنوب است می افزاید:

پدرم موافق اصلاحات ارضی بود و آن را خوب و مثبت می دانست. چون ایشان تا اندازه ای افکار سوسیالیستی هم داشتند. در منطقه ما سهم مالک چهاریک بود که پدرم آن را به پنج یک تبدیل نمود. در همان زمان که بحث اصلاحات ارضی مطرح بود روزنامه کیهان نوشت: ایلامی و کیانی زمین های خود را واگذار نمودند. حتی در جریان سفر وزیر کشاورزی به استان فارس تنها پدرم صحبت کرده بود و از اصلاحات ارضی دفاع نموده بود. دلیلی ندارد یک نفر 700پارچه زمین داشته باشد و کسی دیگر هیچی نداشته باشد. ولی اینکه اصلاحات ارضی تنها دلیل غائله سال 42 بوده باشد درست نیست. در واقع اصلاحات ارضی جرقه درگیری ها بود.

بنابراین برای کسی چون باباخان که با اصلاحات ارضی موافق بوده است حضور در غائله سال 42 دلایل دیگری می توانست داشته باشد. در گفتگو با فرزند باباخان ایلامی با اینکه صحبت به درازا کشیده نشد ولی خیلی مسائل مورد توجه و صحبت قرار گرفت. ایشان به نوشتن یک کتاب 400 صفحه ای توسط پدرشان اشاره کردند که شامل دستنوشته ها ، خاطرات و تاریخ ممسنی است که در طی سال ها زندگی در میان ایل و منطقه ممسنی نگارش یافته و هنوز چاپ و منتشر نشده است. ایشان از احضار پدرشان توسط محمدرضا شاه در ابتدای حکمت پهلوی دوم اشاره نمود به خاطر اینکه شاه به وی بدبین شده و گفته بود پیشه وری دارد آذربایجان را برعلیه من مستقر می کند، باباخان منطقه دشمن زیاری را و ... منطقه قشقایی را . حاصل دیدار با محمدرضاشاه در آن دستنوشته ها آمده و مرحوم بابا خان ایلامی پس از دیدار با شاه اینگونه نوشته است: شاه را جوانی معقول و مهربان دیدم.

هوشنگ ایلامی اشاره به این نکته می کند و می افزاید پدرم در عین حال که سلطنت طلب و شاه دوست بود ولی با این حال محمدرضاشاه را برای شاهی و حکومت داری کوچک می دانست و ایشان را در حد و اندازه یک شاه مقتدر که بتواند کشور را به  درستی اداره نماید نمی دید و اعتقاد داشت باید کسی بزرگتر از ایشان شاه می بود.

به گفته هوشنگ ایلامی پیمان نامه سرگچینه به پیشنهاد مرحوم پدرش برگزار گردید. این پیمان نامه در اوایل دهه بیست شمسی به منظور اتحاد و همکاری خوانین منطقه ممسنی و کهگیلویه و بویراحمد و تا حدودی تعیین ایلخانی در سرگچینه تشکیل شد. 

گفتگو با نصرالله فتحی نژاد:

ما بخاطر ترس از دست دادن املاکمان مخالف مصدق بودیم

  

دیدار و گفتگوی بعدی ما با نصرالله خان فتحی نژاد از بازماندگان خوانین جاوید بود. با ایشان چندماه پیش نیز قبل از این دیدار درباره مرحوم تژده گفتگوی کوتاهی داشتیم. سن او دارد از 80 بالا می زند. ولی هنوز سرزنده و چالاک به نظر می رسد. او برادر کوچکتر محمدعلی خان فتحی نژاد و حمدالله خان صمصامی از خوانین وقت طایفه جاوید و عموزاده خلیل خان جاوید است. (لازم به ذکر است که خلیل خان جاوید خان منطقه ماهور جاوید و محمدعلی و حمدالله خان فتحی نژاد نیز به ترتیب طی احکامی که از سوی تیمسار شاه بختی و هوشمندافشار صادر و تایید شد خوانین منطقه لله جاوید بودند)

فتحی نژاد از جمله کسانی است که در حافظه شان تاریخ شفاهی ممسنی نهفته است و می توان با نشست با آنها از مرگ این اطلاعات جلوگیری بعمل آورد. او چند نامه و سند را در کنار خود دارد که نشان دهنده توجه ویژه او به بحث آموزش و فرهنگ در زمان حاکمیت شان در منطقه هست. در یکی  از این اسناد که از طرف «شه روان» مدیر کل وقت فرهنگ استان فارس و بنادر بوده آمده است:

«آقای نصرالله فتحی نژاد کلانتر ایل جاوید؛ از همکاری صمیمانه ای که در راه اشاعه فرهنگ عشایر و کمک به اقای فوزاله شریف زاده و سایر معلمین آموزشگاه های عشایری و روستایی ایل جاوید نموده اید امتنان حاصل است. انتظار می رود که این همکاری صمیمانه را بیش از پیش ادامه دهید و دقیقا مراقب باشید که در امور اموزشگاه ها وقفه ای رخ ندهد.»

نصرالله خان فتحی نژاد در زمانی که تژده نماینده مردم ممسنی بود با وی همکاری هایی داشته است. او رئیس انجمن شهرستان و ناظر بر کارهای عمرانی خدماتی چون راهسازی، ساختمان سازی، تامین آب و برق و... در شهرستان بود. انجمنی که برخی اعضای آن عبارت بودند از : شاهین محمودی، محمود شفیعی، سهراب کشکولی، علیرضا ایلامی، گرگ الله گودرزی، یدالله دهقان و....

وی در سمیناری که در سال 51 در تهران با حضور نمایندگان انجمن های سراسر کشور و با حضور شاه و نخست وزیر و دولتمردان تشکیل شده بود به عنوان نماینده انجمن شهرستان در زمینه فعالیت های عمرانی-خدماتی ممسنی سخنرانی نمود. در نامه ای که از طرف مرحوم تژده نماینده وقت ممسنی به ایشان نوشته شده از وی بخاطر تلاش هایش تشکر و قدردانی نموده و سپس لیست طرح های عمرانی را به وی برای برنامه ریزی و نظارت ابلاغ و ارائه کرده است.

نصرالله فتحی نژاد، در ابتدای صحبت خود تبار خوانین جاوید را به زکی خان ، خوانین دشمن زیاری را به محمدرضاخان و خوانین رستم را به گرجی می داند. و همچنین خوانین بکش را به ملاخوبیار می رساند که در دستگاه میری خان عالیوند کودتا کرد و میری خان و فرزندانش را کشت و خانی را تصرف نمود.

در ادامه صحبت از ایشان درباره واژه ممسنی می پرسم. جواب می دهد:

دراین باره چند روایت و تحلیل وجود دارد. یکی اینکه رئیس ایل ممسنی شخصی بوده به نام محمدحسن خان که تدریجا به محمدحسنی و سپس به ممسنی تغییر یافت. روایت دیگر اینکه قبلا ممسنی ، ماماسنی بوده که کلمه ای است ترکی به معنای مادر برای من، یا مادر برای تو...

ولی آنچه من در فارسنامه مطالعه کرده ام آنست که ممسنی ایلی بوده که از جایی دیگر(به روایتی از لرستان و به روایتی کردستان) به این منطقه که شولستان نام داشت وارد شده اند و آن را تصرف می نمایند و بین طوایف چهارگانه خود تقسیم می کنند.

آیا خوانین از دستگاه و حاکمیت وقت حکم داشتند؟

بله. خان هم انتخابی بود و هم انتصابی. به این معنی که درست است که خان از یک خانواده خاص تعیین می شد ولی اینکه کدام فرد و چه فردی از آن خانواده به عنوان خان انتخاب شود انحصاری نبود و بستگی به انتخاب و قبولی مردم داشت. به هر کسی از آن خانواده که اکثریت طایفه رای بدادی همان خان بود و دولت نیز آن را انتصاب می نمود و حکم می داد.

الان که به آن زمان نگاه می کنید و تحلیل می نمایید چه تحلیلی از آن دوران به ذهن دارید. و اینکه روابط خوانین با مردم را چگونه می بینید؟

رابطه بین خان و رعیت و کدخدا و طایفه اش بستگی به شخص خان داشت. اینکه آن شخص خان مردمی باشد یا نباشد. (البته این سوال را از من نباید بپرسید. چرا که کس نگوید دوغ من ترش است). ولی روی هم رفته هیچگاه و هیچوقت مردم ما از ما نرنجیدند و الان هم مردم ما همان مردم اند. هم آمد و شد داریم و هم آمد و شد دارند. چه در مراسمات شادی و چه در مراسمات شیون.

در بکش ولی خان کیانی هم همینگونه بود. بسیار مردمی و با شیون و شادی مردم مشترک. خوانین دشمن زیاری هم همینطور. در رستم، شاید حسینقلی خان همیشه از من و برادر و خانواده من کدورت و اعتراض داشت که چرا شما ابهت خانی را رعایت نمی کنید و به رعیت اجازه می دهید جلویتان بنشیند. در نظر ایشان کدخدا حق نداشت جلوی خان بنشیند. برخی از کدخداهای بنام مثل[...] را بعد از مدت ها اجازه نشستن می داد. بقیه مطلقا حق نشستن نداشتند. یک بار در همین مورد بحث ما بالا گرفت. البته خوانین ممسنی همه به نوعی وابسته و قوم و خویش بودند. اما درباره ارتباط با مردم سلیقه ها و روش ها متفاوت بود. 

نقش خوانین در منطقه را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا نقش مثبتی داشتند یا خیر؟ 

خوب بله. نقش مثبتی داشتند. ایلات و عشایر با مردم دیگر فرق داشتند. نه تنها مرد و زن آنها بلکه حتی بز آنها. عشایر بدون اینکه دولت، کنترلی بر آنها داشته باشد نمی شد آنها را کنترل نمود. اگر زمانی دولت نسبت به مردم عکس العمل نشان می داد خان هم با حمایت مردم عکس العمل نشان می داد و نافرمانی دولت می کرد. اگر یک وقتی مردم راهزنی می کردند و قافله ای را غارت می نمودند خان راهزنان را مجاب می کرد و برمی گرداند. اما دولت نمی توانست چنین کاری بکند چون توانایی آن را نداشت. بنابراین نقش خان خیلی مثبت بود.

آیا خوانین جاوید در غائله 1342 که متعاقب اصلاحات ارضی رخ داد حضور داشتند؟

ما جاویدی ها زمین زیادی نداشتیم که نگران اصلاحات ارضی باشیم. منطقه جاوید کهمره سار است. مانند بویراحمد. ولی در حقیقت مایل بودیم در این جریان شرکت کنیم تا این جریان بوجود آید. چون اگر ما جاویدی ها شرکت نکرده بودیم بقیه ممسنی ها شرکت نمی کردند. ممسنی که شرکت نمی کرد بویراحمد هم به تبع آن شرکت نمی کرد و این غائله بوجود نمی آمد. در صورتی که ما دوست داشتیم این غائله بوجود می آمد.

الان که به آن غائله نگاه می کنی چه فکر می کنی ؟ فکر می کنی درست بود؟

نه آن کار صحیحی نبود آن غائله رنگ سیاسی داشت. بهانه ای بود که در تهران ترسیم شده بود.

آقای فتحی نژاد اشاره می کند به اینکه در برخی زمان ها با حکومت وقت موافق بودیم و در برخی زمان ها هم نه. علاوه  بر سال 1342 در سال های 1327 و 1332 شمسی نیز مخالف بودیم.

البته فتحی نژاد اشاره می کند که در سال 32 یعنی در سال کودتای معروف برخی مصدقی بودند و برخی شاهی. در این تقسیم بندی اضافه می کند که خلیل خان جاوید، ولی خان بکش، باباخان و آقاخان ایلامی مصدقی بودند. اما علیرضاخان و حبیب خان ایلامی، ما خوانین جاوید لله و حسینقلی خان رستم شاهی بودیم. دلیل مخالفت ما نیز مخالفت با خسروخان قشقایی بود. ما شاهی بودیم نه اینکه با مصدق مخالف باشیم. طایفه کشکولی که از مقتدرترین طوایف قشقایی است با ما جاویدی ها هم مرز بود و همسایه و همواره به مراتع ما طمع داشتند و همیشه جر وجنگ داشتیم و جلوی آنها را می گرفتیم. خسرو خان سخنگوی دولت مصدق بود. نه تنها مصدقی بود بلکه عضو جبهه ملی بود و همه کاره دولت مصدق بود. ما از ترس اینکه اگر مصدق پیروز می شد به تبع آن مناطق ما به تصرف طایفه کشکولی در می آمد مخالف مصدق بودیم نه اینکه او را بد می دانستیم.

گفتگو با بی بی پریوش رستم:

مردم رستم حسینقلی خان را نشناختند

 

با پریوش رستم از قبل توسط کتاب خاطرات زندگی اش آشنا شده بودم. این خاطرات را ایشان به سفارش مجله انسان شناسی و سردبیر آن سرکار خانم دکتر سهیلا شهشهانی استاد مردم شناسی دانشگاه شهیدبهشتی گفته و نوشته بود.(دکتر شهشهانی همان نویسنده کتاب چهارفصل آفتاب است)

با مطالعه سرگذشت بی بی پریوش بر آن شدم تا با وی به گفتگو بنشینم. لذا پرونده خوانین دلیل و بهانه ای شد برای این دیدار. او که از دختران و همسران خوانین بوده و به «بی بی پریوش» شهرت یافته به تمامی خوانین ممسنی و بویراحمد و حتی قشقایی پیوند محکمی از لحاظ موقعیت نسبی و سببی خورده است. او دختر امامقلی خان رستم و نوه دختری کریم خان بویراحمدی و همسر مرحوم شاهپورخان جاوید است و با خوانین طوایف بکش و دشمن زیاری نیز ارتباط فامیلی نزدیکی دارد.

در این دیدار بی بی پریوش با روی گشاده در حالی که گلستان سعدی مطالعه می کرد از ما استقبال نمود. با آنکه 84 سال از زندگی اش می گذرد ولی هنوز توان اداره کردن منزل و پخت و پز را دارد.

در طول گفتگو -سوالات ما- در پاره ای مواقع او را به یاد دوره های مختلف زندگی اش انداخت و اشک هایش را جاری ساخت. خصوصا سوالاتی که او را به یاد اعدام پدر، برادر و برادرزاده اش می انداخت و سرگردانی و خانه بدوشی و فشارهایی که در طی همه آن سال ها بر آنها رفت. به نظر نه کودکی و نوجوانی آرامی را گذرانده و نه میانسالی و کهنسالی آرامی را. او اکنون با ستار نوه بازمانده از مرحوم پسرش اسماعیل خان و با انبوهی از خاطرات ریز و درشت گرانبهایی که در پس حافظه کهنسال خود دارد در روستای املاک خانوادگی اش و در خانه ای قدیمی به زندگی عادی خود مشغول است در حالی که هنوز خاطرات نوستالژیک منطقه پدری و اجدادی اش رستم با اوست.

بی بی پریوش – به گفته خود- 4ساله بوده که پدرش امامقلی خان رستم را به تهران تبعید می نمایند. او که از حضور پدرش در قلعه نوگک تنها یکی دو خاطره کمرنگ به یاد دارد می گوید:

 

«یک «فارس»ی بود و یک امامقلی خان. حتی خوانین ممسنی اذعان می کردند که به دولتی پوزه تفنگ امامقلی خان به نان و نوایی رسیدیم. البته این را آنهایی که خیرخواه بودند می گفتند. اگر امامقلی خان نبود همان موقع رضاخان، منطقه ممسنی را به بوشهری ها می بخشید و از دست همه می رفت و ملت رستم را فراری می دادند. اگر ملت رستم می دانستند که پدر من چقدر به آنها خدمت کرد...»

بی بی پریوش در ادامه می افزاید:

برادرم بعد از تبعید پدرم ما را به رُه کون (روستای جعفراباد فعلی که به اسم پسر حسینقلی خان نامگذاری شد) آورد. که بعدها ما را به شیراز انتقال دادند..

امامقلی خان در سال هایی که در تهران تبعید بود با «ماسما خانم» دختر بهاء الدوله قاجار که از نوادگان مظفرالدین شاه بود ازدواج می نماید و از او صاحب دختری به نام جان افروز می شود که هم اکنون در تهران ساکن است.

بی بی درباره خواهرش جان افروز می گوید:

برادرم حسینقلی خان، او را در سالهای جوانی برای ادامه تحصیل به انگلیس فرستاد و در یکی از رشته های علوم پزشکی به تحصیل پرداخت.

دولت رضاخان بالاخره امامقلی خان و بقیه خوانین تبعیدی و زندانی را در سال 1313 ازبین می برد. و متعاقب آن به واسطه ترس از قدرت گرفتن مجدد در منطقه، بازماندگانشان را به تهران و تبریز تبعید می کند. در تهران برخی از فرزندان خوانین به تحصیل می پردازند. بی بی پریوش نیز در این سال ها که در خیابان ناصرخسرو تهران به همراه مادر و جمعی از اقوام مادری سکونت داشتند تا کلاس نهم در مدارسی چون بدریه به تحصیل می پردازد و به زعم خود از دانش اموزان ممتاز به حساب می آمد. او می گوید:

رضاخان برادرم را به تبریز تبعید کرد و در اطراف تبریز دهی به نام «شرابیان» را در اختیار وی گذاشت تا با کار بر املاک آن ده زندگی خود و خانواده اش را بچرخاند. او حق نداشت در شهر تبریز سکنی گزیند.

با تبعید و تغییر شاه در شهریور 1320 خوانین به منطقه بازگشتند. حسینقلی خان نیز به همراه خانواده به ممسنی و به قلعه نوگک رستم بازمی گردد و در طی سال ها بعد قدرت و اقتدار خود را نه تنها در منطقه رستم بلکه حتی در ممسنی و فراتر از آن گستراند. حاکمیت وی بر منطقه رستم تا سال 1342 که به غائله معروف خوانین جنوب مشهور است تداوم می یابد. از بی بی پریوش درباره خصوصیات شخصیتی و همچنین نظرات برادرش حسینقلی خان درباره مردم و مناطق تحت نفوذش می پرسم. جواب می دهد:

  

برادرم، مردی باسواد و سیاسی بود. در واقع دوم پدرم بود. پدرم جانشین خوبی داشت. اما افسوس که دوام نیاورد. بعد از اینکه از تهران به منطقه برگشتیم و در قلعه نوگک رستم مستقر شدیم. شب ها می دیدم که حسینقلی خان پشت سر هم سیگار می کشد. بیدار است و نمی خوابد. از دیدن این صحنه ها ناراحت می شدم. بالاخره امانم برید و پیشش رفتم. به او گفتم: چته ککا سی چه نی خوسی؟ به من گفت: تو چته؟ گفتم وقتی تو را می بینم دیگه خوابم نمی بره... گفت برو بخواب تو که نمی دانی چه خبر است. اگر برایت بگویم خودت هم ناراحت می شوی. گفت ملت رستم را که الان با آن موقع مقایسه می کنم می بینم وضعیت وخیمی دارند. از شدت فقر و بی چیزی عریان و لخت اند. زن و مرد رستم خیلی ناراحت اند. گفتم که حالا تو خودت را با این شرایط می کشی. با این شرایط که نمی توانی به آنها کمک کنی.

خدا شاهد است از یقه سنگر، نهرها و جوی ها را داد تا رفت و روب کردند تا باشت و باوی. از دوستان کازرونی قدیم پدرم نیز گندم و برنج و... قرض کرد و بین مردم پخش نمود. یک ماشین طاقه پارچه برای زنان منطقه آورد. حتی به ما گفت پیراهن های شهریتان را به شکل محلی بشکافید و بدهید به زنان منطقه. برادرم خیلی ناراحت بود و تلاش می کرد...

بعد از یکی دو سال دوباره «رستم» جان گرفت. اما متاسفانه نه او می دانست چه خبر است و نه مردم رستم عقیده او را می شناختند. فقط می گفتند خان ظلم می کند و...

از ایشان درباره همین ظلم ها که در نظر عامه مردم شایع است و اینکه چرا در میان مردم منطقه انتقادهایی بر برادرش وارد است پرسیدم که بی بی توضیح می دهد:

من هم تا اندازه ای قبول دارم. وی بعد از ازدواج با بی بی گوهر بیشتر شیراز می ماند و مجبور بود اداره املاک را به دست مباشر و مامور بسپارد. شاید بیشتر نارضایتی ها این گونه به وجود می آمد. مامورهای خان بیشتر از آنچه که باید مالیات از مردم بگیرند می گرفتند و برای خود می گرفتند و به حساب برادرم تمام می شد. یعنی برادرم آدم اینطوری نبود. به آن خدایی که یکی از بندگانش محمد است حسینقلی خان اینطوری نبود. عقیده اش را به درستی نشناختند. او به ملت رستم علاقه مند بود. خیلی زیاد. به ارواح پدرم تا حال و وضعشان را خوب و خوش نکرد بیکار ننشست. البته این خلاف را دارد که غفلت نمود و بعد از ازدواج و سکونتش در شیراز مردم رستم و حتی خانواده خود از یادش رفت...

بی بی پریوش در طول گفتگو از خاطرات و وقایعی که در طول زندگی خانواده اش به وقوع پیوسته نیز بازگو می کند. در یکی از این وقایع که مربوط به لحظه های آخر زندگی برادر و برادرزاده اش است از رفقای حسینقلی خان که در غائله سال 42 در زندان همراه وی بوده ولی بعدها آزاد می شود نقل می کند:

 

زمان اعدام خوانین فرا رسیده بود. ساعت 4 صبح آنها را از خواب بیدار می کنند و به سمت جوخه اعدام می برند. موی سر جعفرقلی خان ناصاف و ژولیده بود. حسینقلی خان که پسرش را اینگونه می بیند رو به او می کند و می گوید: بابا! چرا موی سرت رو صاف نمی کنی؟ جعفرقلی در جواب می گوید: دیگه در این موقع صاف بودن یا نبودن چه معنایی داره؟ حسینقلی خان در حالیکه شانه خود را از جیب دراورده و موی سر پسرش را شانه می کرد با تحکم خاص خود گفت: پسرم! باید در پای چوبه اعدام آراسته باشی. نبینم آنجا عجز و ناله کنی . درست و راست بایست. پدر و اقوام ما همه همینگونه رفتند. همه در همین راه کشته شدند. و ما هم مثل همه آنها...

بی بی پریوش اینها را که می گوید ساکت می شود در حالی که بغض گلویش را گرفته و اشک از چشمانش سرازیر می شود...

گفتگو با کرامت کیانی:

ولی خان انسانی رئوف و سازگار با مردم بود

  

گفتگوی آخری من با کرامت خان، فرزند ولی خان کیانی بود. در دیدار نه چندان طولانی که با ایشان داشتم تقاضا نمود که برای کسب اطلاعات و روایات تاریخی دقیق تر از خانواده خوانین و اوضاع بکش ممسنی به سراغ آقای سردیار پیکری، تاریخ بلد و ریش سفید یکی از طوایف بکش برویم که بدلیل قلت وقت آن جلسه را به زمان دیگری موکول و به روایات و صحبت های ایشان بسنده نمودم.

در ابتدا از ایشان خواستم درباره چگونگی دستیابی اجدادشان به حیطه قدرت و اقتدار در منطقه بکش ممسنی صحبت کند. اینکه آیا در این منطقه سکونت داشته اند و یا از جایی دیگر به منطقه ممسنی آمده اند. او چنین گفت:

خانواده ما از منطقه بختیاری (لر امیری) به منطقه بکش آمده بودند. شجره آنها به کی خوبیار پسر کی محمدعلی که وی نیز پسر کی جمشید بود می رسند. آنها پس از مهاجرت از بختیاری به ممسنی در منطقه تل ریزی نورآباد مستقر شدند. در آن جا املاکی برای امورات زندگی خود اجاره کردند. در آن زمان میری خان عالیوند بر قسمتی از بکش حاکمیت داشت و خان قسمتی از منطقه بود و محمدصالحی ها نیز حاکم قسمت دیگری. خان های منطقه، خانواده ما را بعد از چند سال که ساکن منطقه شده بودند تهدید به ترک منطقه می نمایند و تصمیم می گیرند که به زور آنها را از اینجا بلند کنند و فراری دهند. شبانه به آنها حمله می نمایند ولی در این جنگ و جدل اجداد ما پیروز می شود و محمدصالحی ها هم به ماهور فراری و کوچ می نمایند. 

کرامت خان در ادامه می افزاید:

در روایت ها آمده که میری خان عالیوند، کی محمدعلی پدر کی خوبیار را می کشد. ولی خان (بزرگ) که پسر کی خوبیار و نوه کی محمدعلی بوده تصمیم به انتقام از میری خان می گیرد. لذا او را به «موردابی» دعوت می کند. در آنجا میری خان کشته می شود و در نتیجه «خانی» از خاندان میری خان عالیوند به خاندان ما منتقل می شود. بعدا همانطور که در روایت ها آمده دولتی ها به دنبال ولی خان می افتند و قصد دستگیری او، می نمایند. در این جست و گریزها ولی خان به همراه قشون و خانواده به قلعه گلاب فراری می شود و نزدیک هشتاد زن از خانواده ولی خان بدلیل دستگیرنشدن و حفظ ناموس، خود را از کوه به دره و رودخانه زهره پرت می نمایند.

بالاخره پس از این تعقیب و گریز ولی خان دستگیر و سپس به تبریز تبعید می گردد و در همانجا فوت می نمایند. بعدها شریف خان که از فرزندان ولی خان بود با حمایت سران طوایف بکش به خانی و جانشینی ولی خان دست می یابد و حاکمیت مجدد نصیب این خانواده می شود.

کرامت خان اذعان می دارد زمانی که جمعی از خوانین ممسنی و بویراحمد و قشقایی و بختیاری و بطور کلی خوانین جنوب در تهران و تبریز تبعید بودند خوانین بکش از این تبعیدها مصون ماندند. آنها همراه و هم رای قوای دولتی بودند چرا که خوانین بویراحمدی را خطر بزرگی برای خود می دانستند و لذا از ترس حمله و تاراج آنها همراه با دولت رضاشاه شدند.

کرامت خان درباره حوادث سال 1342 می گوید:

جمعی از روحانیون آن زمان که بعدها از سران انقلاب 57 شدند از خوانین جنوب (ممسنی، بویراحمد، حیات داوودی، قشقایی و...) که انگلیس نیز از آنها پشتیبانی می کرد حمایت نمودند و شورش های سال 42 پایه ریزی شد. بین آمریکا و انگلیس شکرآب بود. از نظر سیاسی انگلیس با سرنگونی شاه موافق بود. خوانین جنوب نیز همه معترض و یاغی شدند و به کوه زدند. من خود هم یکی از تفنگچیان بودم. در گجستان سربازهای زیادی کشته شدند. اسلحه ای که قرار بود انگلیسیها برای ما آماده کنند به ما نرسید. شورش شکست خورد و خوانین دستگیر و برخی اعدام و برخی زندان شدند. 

کرامت کیانی از جمله دلایل غائله را تصرف املاک از طرف قانون جدید، حمایت انگلیسی ها، مخالفت روحانیون سرشناس با اصلاحات ارضی و تحریک و حمایت از خوانین از طرف آنها می داند. وی درباره چگونگی کشته شدن برادرش کریم و پسرعمویش نصیر کیانی در همان سال غائله، توضیح می دهد:

شاه پس از مسافرت به شیراز از خوانین منطقه درخواست می نماید که برای ملاقات وی به تهران بروند تا مورد توجه وی قرار گیرند. در شبی که ولی خان- پدرم- می خواست برای دیدار با شاه به تهران عزیمت نماید، آیت الله خمینی بیانیه ای بر ضد حکومت شاه صادر نمود که برادر و پسرعمویم، کریم و نصیر کیانی تحت تاثیر این بیانیه در شهر شیراز دست به خرابکاری زدند و به مراکزی چون پمپ بنزین و...خسارات وارد نمودند. در حین این اعمال با پاسبانها و نیروهای شهربانی درگیر می شوند و یکی دوتا از پاسبانها کشته و زخمی می شوند. در این گیر و دار نصیرخان دستگیر و پس از چند روز محاکمه و اعدام می شود. کریم خان نیز پس از مدتها پنهانی زندگی کردن به دنبال گزارش برخی از افراد، مکان اختفای او لو می رود سپس دستگیر و او هم اعدام می شود. در این موقع دادگاه و محاکمه خوانین منطقه (1343) در جریان بود. قبل از آن نصیر و کریم کیانی دوبار تصمیم داشتند تیمسار همایون را بکشند. علاوه بر آن حتی در سفری که خواهر شاه، اشرف به شیراز داشت به ایشان تیراندازی می کنند و قصد کشتن او را می نمایند. آنها چون دو تا شیر بودند.

****

ولی خان کیانی آخرین خان رسمی بکش که به قول فرزندش «انسانی رئوف، مهربان و سازگار با مردم بود و مردم ایشان را خیلی دوست داشتند» به دلیل کبر سن از حکم اعدام جان به در برد و حکم او تبدیل به حبس شد. او پس از تحمل 6 سال و 8 ماه زندان آزاد گردید و در سال 1351 در سن 70 سالگی فوت نمودند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
چون دختر ایل زن به زیبایی نیست زیباست ولی فکر خودآرایی نیست در چابکـــــی و سوارکــــاری مردی همتای ‌زن ‌و ‌دختر‌ممسنی نیست -------------- گو لا له كو نا بالغه نه وقت حاله ئی دو شو نديدمش تی خوم دوساله . چه خشه سوار وابی بری و مالش بوس كنی گلَُپَلِش زر چشم كالش . پهلله سرخی شلال سر بر گ شونت تا پنج تير چاك نبره كس نی بسونه . ----------------------------- روز برفی تش بلیطی تو گلی یایش وخیر کنج چاله کتر سه و خلخلی یایش وخیر گرده و گلگ تکو شلشلی یایش وخیر او متیلل نصف شو کشک خردن زر جلی یایش وخیر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مشکل امروز شما چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 630
  • کل نظرات : 145
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 575
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 74
  • بازدید امروز : 60
  • باردید دیروز : 273
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 559
  • بازدید ماه : 1,938
  • بازدید سال : 33,512
  • بازدید کلی : 1,389,971
  • کدهای اختصاصی